یک فنجان چای و نیم خط دانستنی

شجاعت همیشه غُرش نمیکند ! گاهی شجاعت صدایی خاموش است در انتهای روز که می گوید : فردا دوباره "سعی" خواهـم کرد.

یک فنجان چای و نیم خط دانستنی

شجاعت همیشه غُرش نمیکند ! گاهی شجاعت صدایی خاموش است در انتهای روز که می گوید : فردا دوباره "سعی" خواهـم کرد.

یک فنجان چای و نیم خط دانستنی

یاد من باشد؛ فردا دم صبح؛ جور دیگر باشم
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت
خانه ی دل؛ بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت؛ بزدایم دیگر؛ تار کدورت از دل
مشت را باز کنم؛ تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد؛ فردا دم صبح؛ به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
بذر امید بکارم؛ در دل
لحظه را دریابم؛ من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی عرضه کنم؛ یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد؛ فردا حتما به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم...

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۳
تیر
۹۳

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. دویدن که آموختی، پرواز را بیاموز.

راه رفتن بیاموز زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز، چون هرچیز را که بخواهی دور است و هرقدر که زود باشی، دیر است.

پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آنکه به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند.

پلنگان دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند.

اما سنگی که درد سکون کشیده بود، رفتن را می شناخت.

کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید.

و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست.

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.

  • فاطیما